معنی فیلسوف شیعه ایرانی
حل جدول
ملاصدرا
فیلسوف ایرانی
ابونصرفارابی، میرداماد
فیلسوف نامدار ایرانی
سهروردی
فیلسوف
حکیم
فارسی به عربی
فیلسوف
فرهنگ معین
فرقه، گروه، گروهی از مسلمانان که به امامت امام علی (ع) و فرزندان او معتقدند. [خوانش: (عَ یا عِ) [ع. شیعه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
گروهی از مسلمانان که معتقد به خلافت بلافصل علیبن ابیطالب و اولاد آن حضرت میباشند،
پیرو،
* شیعهٴ امامیه (اثناعشریه، دوازدهامامی): از فرقههای شیعه که به خلافت بلافصل علیبن ابیطالب و یازده فرزندش، یکی پس از دیگری، معتقدند،
* شیعهٴ اسماعیلیه (باطنیه، سبعیه، هفتامامی): از فرقههای شیعه که بعد از امامجعفر صادق، اسماعیل فرزند آن حضرت را امام میدانند،
* شیعهٴ زیدیه: از فرقههای شیعه که به جای امام محمد باقر به امامت زید فرزند امامزینالعابدین معتقدند. یعنی بعد از فوت امام زینالعابدین بهجای اماممحمد باقر، زید پسر دیگر آن حضرت را امام میدانند،
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
فیلسوف. (معرب ص، اِ) مخفف فیلاسوف است که دوستدار حکمت باشد به لغت یونانی. (برهان). معرب از فیلوسوفوس یونانی به معنی دوستدار حکمت. کسی که فلسفه داند. حکیم. ج، فلاسفه. فرق عارف با فیلسوف در کیفیت استدلال و راه ادراک حقایق است. حکیم با قوه ٔ عقل و استدلال منطقی پی به حقایق می برد و عارف از راه ریاضت و تهذیب نفس و صفای باطن به کشف و شهود میرسد. فرق فیلسوف با عالم یا فرق حکیم با دانشمند، این است که عالم در یک یا چند علم تخصص دارد، مانند پزشک در پزشکی و حقوقدان در حقوق و ریاضیدان در ریاضیات، ولی فیلسوف در همه ٔ علوم نظر می کند و از مجموع آنها با آنچه تحت احساس و ادراک او قرار میگیرد استنتاج مینماید و راه و روشی جهت حقایق کلی اتخاذ می کند. (از فرهنگ فارسی معین):
جان و روان یکی است به نزدیک فیلسوف
ورچه ز راه نام دو آیدروان و جان.
بوشکور.
چه بیند بدین اندرون ژرف بین
چه گویی تو ای فیلسوف اندرین ؟
بوشکور.
تو گر بخردی خیز و پیش من آی
خود و فیلسوفان پاکیزه رای.
فردوسی.
بیامد یکی فیلسوفی چو گرد
سخنهای شاه جهان یاد کرد.
فردوسی.
وز آن فیلسوفان رومی چهل
زبان پر ز گفتار و پرباد دل.
فردوسی.
فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای زشت. (تاریخ بیهقی).
فیلسوف اعظم و حرز امم کز روی وهم
جای او جز گنبد اعظم نخواهی یافتن.
خاقانی.
رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان
درهای آسمان معانی گشوده بود.
خاقانی.
هرچند جهان گرفت طبعش
در مدحت فیلسوف اعظم.
خاقانی.
چنین آمد از فیلسوف این سخن
که چون شد به شه تازه روز کهن.
نظامی.
کمترین فرعون چستی فیلسوف
ماه او در برج وهمی در خسوف.
مولوی.
عقل فرعون زکی ّ فیلسوف
کور گشت از تو نیابید او وقوف.
مولوی.
وزیری فیلسوف جهاندیده ٔ حاذق با او بود. (گلستان).
طبیبان بماندند حیران در این
مگر فیلسوفی ز یونان زمین.
سعدی.
معتزله ٔ شیعه
معتزله ٔ شیعه. [م ُ ت َ زِ ل َ / ل ِ ی ِ ع َ / ع ِ](اِخ) کسانی از معتزله که با شیعه در مسئله ٔ امامت قریب العقیده بوده و یا شیعیانی که در بعضی از اصول به عقاید اهل اعتزال نزدیک می شده اند.(خاندان نوبختی ص 264). و رجوع به معتزله شود.
شیعه تراش
شیعه تراش. [ع َ / ع ِ ت َ] (اِخ) لقب قاضی نوراﷲ شوشتری مؤلف مجالس المؤمنین. (یادداشت مؤلف). رجوع به قاضی نوراﷲ شوشتری شود.
عربی به فارسی
فیلسوف یا معلم اخلا ق , اخلا قی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
923